در بحر انتظار
در بحر انتظار
کاين سايه خيال ز پندار مي رود
اي شاه مهرخان جهان! چهره کن عيان
کز جان عاشقان تو زنگار مي رود
اين درد دوري تو زدرياي بيدلي
تا ساحل وصال صدف وار مي رود
دلهاي عاشقان به اميد تو مي تپد
وان عهد جاودانه به اسحار مي رود
دل بي خود از وجود خود اي باغبان عشق
در فکر لاله هاي تو بسيار مي رود
آن کس که دل گسست زغير تو بار بست
آن مست جام تو هشيار مي رود
ما غايب از حضور تو در خواب غفلتيم
کي خفته سوي دولت بيدار مي رود
"وقت عزيز رفت بيا تا قضا کنيم"
عمري که بي فضيلت ديدار مي رود
ساقي! بيا و کاسه ما پر شراب کن
امساک روزه دار به افطار مي رود
شعرم کنون تلاطم امواج واژه هاست
در بحر انتظار سبکبار مي رود

داغ هجران
كاشكي زخم تو در جان داشتم
پاي در كوه و بيابان داشتم
تا ببويم وسعت عشق تو را
مركبي از نسل طوفان داشتم ديدن روي تو آسان نيست آه
كاشكي من داغ هجران داشتم
آه از پاييز سرد اي كاش من
از تو باغي در بهاران داشتم
تا بيفشانم به پايت سربسر
كاشكي جان فراوان داشتم
بعد از آن مثل شقايقهاي سرخ
خلوتي در باغ باران داشتم
يك غزل بس نيست هجران تورا
كاش صدها شعر وديوان داشتم
سلمان هراتي
اهداف وبلاگ: