اشعار و دلنوشته ها

مهدی بیا
رفته اى جانا دلم خون شد بيا بى تو چشمانم چو جيحون شد بيا
مانده ام تنها در اين وادى بيا اى تمام هستى ام مهدى بيا
از فراقت جان به لب آمد بيا دل ز غم در تاب و تب آمد بيا
من به چشمان تو دل بستم بيا عهد با غير از تو بگستم بيا
بى تو هر لحظه بود سالى بيا بى تو هر جمعى بود خالى بيا
بى تو هر اشكى شود دريا بيا بى تو هر جانى كند غوغا بيا
بى تو هر چشمى شود پر خون بيا بى تو هر ليلى شود مجنون بيا
بى تو مى بارد ز چشمم خون بيا بى تو باغ دل شود محزون بيا
بى تو هر چشمى شود گريان بيا بى تو هر قلبى شود نالان بيا
بى تو اشكم مى شود ريزان بيا بى تو مى ميرم بيا جانان بيا
بى تو من چون اشك افشانم بيا بى تو من سر در گريبانم بيا
بى تو من چون شمع سوزانم بيا بى تو من نالان و گريانم بيا
بى تو دارم ناله هجران بيا بى تو غم باشد به دل پنهان بيا
بى تو من چون رعد مى نالم بيا بى تو من چون ابر بى بارم بيا
بى تو من هر دم هراسانم بيا بى تو دلخون و پريشانم بيا
بى تو من دارم دلى تنها بيا بى تو من دلخسته ام مولا بيا
بى تو من چون شام ظلمانم بيا بى تو از عالم هراسانم بيا
بى تو هر دم خسته ام جانم بيا بى تو هيچم ماه كنعانم بيا
بى تو من در سينه غم دارم بيا بى تو شكوه از ستم دارم بيا
بى تو من تنهاى تنهايم بيا مهدى اى پايان غمهايم بي
منجي
تا به کی به اميد ديدارت ای منجی
با غم نشينم به کنجی؟
از غمت ز شادی پيوند گسستم
سيل اشک را هر آن ز ديده روان می کنم
از فراقت شکوه ها می کنم
من التماس می کنم به وصال منجی
ندانم که من لايق نيستم به منجی
منجی من موعود من تنها اميد حيات من
همه شب زنم نوای غم
که شايد بشنوم مژده وصالت را
شايد که بشنوم مردی نزول کرده ازآسمان
قدم نهاده بر زمين محبت هديه آورده بر زمين
ظلم را ز ريشه بر کنده
بذر محبت را به سينه ها عطا کرده
رويایی است بس شيرين ديدار تو
من لايق نيستم به رويای تو
من آنم که سوزم در حسرت
من آنم که خاکستر شوم ز دوريت
شب ها ز فراقت سوزم
خورشيد درونم سوزان است روزها
در آتش فراق تو می سوزد روزها
خورشيد آتش فراق توهست
نشان سوختن من در فراق است
منجی بيا که عالم در فراق است
برگرفته از وبلاگ شاعر حسرت
اهداف وبلاگ: